مشکات

آپ کردن این وبلاگ رو فقط و فقط به عشق امام زمان خوبم ادامه می‌دم به امید روزی که شاید یه روزی که می‌رم خونه‌ش ببینمش

مشکات

آپ کردن این وبلاگ رو فقط و فقط به عشق امام زمان خوبم ادامه می‌دم به امید روزی که شاید یه روزی که می‌رم خونه‌ش ببینمش

لکه ننگ

کلاغ لکه ننگی بود بر دامن آسمان و وصله ناجور بر لباس هستی و صدای ناهموار و ناموزونش خراشی بود بر صورت احساس. با صدایش نه گلی میشکفت و نه لبخندی بر لبی می نشست. صدایش، اعتراضی بود که در گوش زمین می پیچید. کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را. کلاغ فکر میکرد در دایره قسمت ، نازیبایی ها تنها سهم اوست و نظام احسن عبارتی است که هرگز او را شامل نمیشود. کلاغ غمگینانه گفت : کاش خداوند این لکه سیاه را از هستی میزدود و بالهایش را می بست تا دیگر آواز نخواند.

 خدا گفت: " صدایت ترنمی است که هر گوشی آن را بلد نیست ، فرشته ها با صدای تو به وجد می آیند. سیاه کوچکم ! بخوان. فرشته ها منتظر هستند." و کلاغ هیچ نگفت. خدا گفت:" سیاه چنان مرکب که زیبایی را از آن می نویسند و تو این چنین زیبایی ات را بنویس و اگر نباشی ، جهان من چیزی کم دارد ، خودت را از آسمانم دریغ نکن " و کلاغ باز خاموش بود. خدا گفت:" بخوان برای من . بخوان این منم که دوستت دارم ، سیاهی ات را و خواندنت را" و کلاغ خواند.این بار اما عاشقانه ترین آوازش را خدا گوش داد .

یادم باشه

اگر روزی دلم گرفت یادم باشد
که خدا با من است،                                                                           
که فرشته ها برایم دعا میکنند،
که ستاره ها شب را برایم روشن خواهند کرد.
یادم باشد که قاصدکی در راه است،
که بهار نزدیک است،
که فردا منتظرم می ماند،
که من راه رفتن می دانم و دویدن،
و جاده ها قدم هایم را شماره خواهند کرد.


اگر روزی دلم گرفت یادم باشد
که خدای من اینجاست همین نزدیکیها،
و من، تنها نیستم.

برگفته از وبلاگ مداد سفید و خاکستری